روزي حضرت كاظم عليه السلام از در خانه (بشر حافي ) در بغداد مي گذشت كه صداي ساز و آواز و رقص را از آن خانه شنيد . ناگاه كنيزي از آن خانه بيرون آمد و در دستش خاكروبه بود و بر كنار در خانه ريخت . امام فرمود : اي كنيز صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟ عرض كرد : آزاد است . فرمود : راست گفتي اگر بنده بود از مولاي خود مي ترسيد . كنيز چون برگشت (بشر حافي ) بر سر سفره شراب بود و پرسيد : چرا دير آمدي ؟ كنيز جريان ملاقات را با امام نقل كرد . بشر حافي با پاي برهنه بيرون دويد و خدمت آن حضرت رسيد و عذر خواست و اظهار شرمندگي نمود و از كار خود توبه كرد .و ازآن روز به بعد بشر پا برهنه می گشت ، مردم می پرسیدند توچرا این گونه می گردی ؟ وبشر جواب داد: آخر من موقع دیدار یارم پا برهنه بودم این گونه می گردم تا همیشه به یاد آن روز باشم. جامع السعادات ، 2/235
[ منبع : جامع السعادات ، 2/235]
:: برچسبها:
روایت ,
داستان ,
حدیث ,
اخلاقی ,
,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1